انتظار

ساخت وبلاگ

به انتهای کوچه بن بست  که میرسم قدمهایم سست میشوند و ضربان قلبم بالاتر میرود.دیدار از آدمهای این خانه چقدر سخت است وقتی  که اندوهشان را میبینی.انتهای این کوچه مکانی قرار دارد برای مراقبت از دلهای مهربانی که بهترین لحظات عمرشان را جوانی نکرده اند و لحظه لحظه آن را به آینده فرزندانشان بخشیدند.مادری که روزی درهای خطر را بروی کودکش میبست اکنون درهای خانه برویش بسته میشوند که هوای آزادی بسرش نزند.اینجا سرای سالمندانست...

انگشتم زنگ در را فشار میدهد زمان میبرد تا درب خانه بروی ملاقات کنندگان باز شود.منتظر میمانم .درب باز میشود.با بسته ای که در دست دارم وارد حیاط خانه میشوم.باد خنک پاییزی صورتم را نوازش میکند .پیش میروم چقدر این حیاط و درختانش نیازمند محبت  دستهای چروکیده اما  مهربان این مادرانست .اجازه ورود به حیاط را ندارند.هوا سرد است و تنشان رنجور...

وارد سالن که شدم با لبخند چهره های مهربان  و آغوش گرمشان استقبالی کم نظیر را تجربه کردم.فکر میکنم چقدر به این آغوشهای گرم با عطر گل وجودشان نیاز داریم ؟و آنها چقدر به نوازش گیسوان ما؟

اینجافرشتگانی از جنس مادر زندگی میکنند که تنها آرزویشان اینست در کنار فرزندانشان باشند و بتوانند ناب ترین لحظات را قربانی  آنها کنند.

چهره مهربان یک یاز پرستارها توجهم را جلب کرد .وقتش را که آزاد دیدم با او همصحبت شدم.چه پروانه وار خدمت میکرد . دوستشان داشت و از زندگی تک تکشان قصه های جالبی برای تعریف کردن داشت.

دستهای مادری بر شانه ام فرود آمد و از من خواست تا اتاقش همراهیش کنم .اصرار داشت که نوه او هستم که برای ملاقاتش آمده ام .قول میگرفت که او را با خود به خانه ببرم .میگفت دلم برایتان تنگ شده .فرشته ای دیگر در اتاقش خوابیده بود .بیمارو رنجور.پیراهن گلدار یاسی رنگی به تن داشت و چارقد سفیدی که بر سر.چهره اش نورانی و مهربان.نمیدانم واقعا خواب بود و خواب میدید و یا تظاهر به خوابیدن کرده بود اما صدایش  سکوت اتاق را میشکست .با آه و حسرت نام پسرش بز زبان جاری بود.

اینجا هرکدامشان چه روزهای تلخ و شیرینی را که پشت سر نگذاشته اند و چه دلخوشها که نداشته اند .گمان نمیکنم کسی از آنها بوده که چنین آینده ای را برای خود تصور کرده باشد.البته که از سر ناچاری به این مکان آمده اند و یقینا راهی برای نگهداری آنها نبوده اما نکته قابل تامل اینست که روزهایی که به پایمان ریختند فراموش نکنیم .و گهگاهی از گلهای پیراهنشان  سراغ دلتنگیهایشان را بگیریم.

حتی اگر کسی را در این خانه ها نداریم بدانیم که چشمهای این فرشتگانی زمینی به در دوخته شده است .نگاهمان را از چشمان منتظرشان دریغ نکینم.

 

انتظار...
ما را در سایت انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahtakardoust بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 11:16